Fix me| Part 45
یونگی پسر رو محکم تر بغل کرد.
یونگی: خب اگه دروغ نگم؛ اولش فکر میکردم این هم برات یه بازی باشه. خب، خودت هم میدونی. ولی.. این قطعا فراتر از یه بازیه برات. تاحالا تورو تو این وعض ندیده بودم پسر!
مرد آهی کشید و نگاهِ ناراحتش رو به ماه داد.
یونگی: بجز وقتی که مامان بابات... ولش کن.
مرد آهی کشید.
یونگی که متوجه ناراحتی مرد شد سعی کرد سنگینی جو رو کمتر کنه.
یونگی: البته، منم گی نبودم! ببین جیمین باهام چکار کرد! یعنی من الان تو موقعیت تهیونگم و جیمین تو موقعیت تو. ببین چطوری عاشقم کرد که حتی فکرش هم نمیکردم. اگه بخوای میتونی کاری کنه که دوستت داشته باشه!
-هوم. هیونگ هوا سرده، بریم تو؟
یونگی سری تکون داد و سیگارش رو از روی بالکن، به زمین انداخت و هردو رفتن تو.
-تهیونگ تو اتاق من خوابه، من میرم پیشش بخوابم. شب بخیر.
یونگی موهای مرد رو کمی با انگشت هاش به هم ریخت.
یونگی: قبوله.
مرد به سمت اتاق حرکت کرد ولی بعد چند قدم واستاد و روشو به مرد بزرگتر برگردوند.
-راستی هیونگ، دَرا عایق صدا ندارن. یه امشب رو تحمل کن، چون بهتون اتاق جدا دادم یه وقت خونمو مکان نکنی!
یونگی اخمی غلیظ کرد و دمپایی گوچی ای که پاش بود رو در آورد به سمت کوک پرت کرد، مرد جا خالی داد و فقط خندید.
یونگی: این طرز حرف زدن با بزرگ تره؟ بی ادب. بعدش هم اصلا اون بشر خوابه!
-هرچی!
دیگه چیزی بین دو مرد رد و بدل نشد و هردو به سمت اتاقشون حرکت کردن.
"تایم اسکیپ، صبح ساعت ۱۲:۰۳ دقیقه"
مرد با صدای ناله ی ظریف پسر بیدار شد؛ پسر کوچیکتر بیدار شده بود و داشت گردنش رو میمالوند و پاهاشو کش میداد. پسر دستی به پیشونیش کشید و و چشمهاش رو به هم فشار داد. دوباره ناله ای کوتاه کرد و به سمت مرد برگشت.
+هیونگ بیدار شدی؟ ایی پسر، سرم درد میکنه..
مرد نیشخندی زد و بلند شد و روی تخت نشست.
-هیونگ؟ دیشب که منو "ددی" صدا میکردی.
پسر چشم های متعجبش رو به مرد داد.
+دَ-.. ددی؟؟؟
-آره! ددی! تازه تابلو هم میکردی..
+من...من مست بودم! بعدشم تابلو کردم که مست بودم؟ منظورت چیه؟
پسر که حالا با لپ هایی سرخ به مرد زل زده بود، اخمی کرد و دست به سینه شد؛ مرد که از کل ماجرا سرگرم شده بود جواب داد.
-نه عزیزم، منظورم اینه که تابلوی تو ی هال رو برداشته بودی و داشتی میگاییدیش.
مرد نیشخندی صدا دار زد و به سرخ شدن پسرک روبروش خندید.
+لعنتی!
پسر به خودش لعنتی فرستاد و سرش رو توی بالشت فرو برد و جیغی بنفش کشید، البته بالشت جیغش رو خفه کرد.
-حالا گلوتو پاره نکن، نمیخوای به ددی بوس بدی؟
پسر اخمی غلیظ کرد و مرد رو با عصبانیت هل داد.
و فقط باعث شد که جونگکوک بیشتر بخنده.
یونگی: خب اگه دروغ نگم؛ اولش فکر میکردم این هم برات یه بازی باشه. خب، خودت هم میدونی. ولی.. این قطعا فراتر از یه بازیه برات. تاحالا تورو تو این وعض ندیده بودم پسر!
مرد آهی کشید و نگاهِ ناراحتش رو به ماه داد.
یونگی: بجز وقتی که مامان بابات... ولش کن.
مرد آهی کشید.
یونگی که متوجه ناراحتی مرد شد سعی کرد سنگینی جو رو کمتر کنه.
یونگی: البته، منم گی نبودم! ببین جیمین باهام چکار کرد! یعنی من الان تو موقعیت تهیونگم و جیمین تو موقعیت تو. ببین چطوری عاشقم کرد که حتی فکرش هم نمیکردم. اگه بخوای میتونی کاری کنه که دوستت داشته باشه!
-هوم. هیونگ هوا سرده، بریم تو؟
یونگی سری تکون داد و سیگارش رو از روی بالکن، به زمین انداخت و هردو رفتن تو.
-تهیونگ تو اتاق من خوابه، من میرم پیشش بخوابم. شب بخیر.
یونگی موهای مرد رو کمی با انگشت هاش به هم ریخت.
یونگی: قبوله.
مرد به سمت اتاق حرکت کرد ولی بعد چند قدم واستاد و روشو به مرد بزرگتر برگردوند.
-راستی هیونگ، دَرا عایق صدا ندارن. یه امشب رو تحمل کن، چون بهتون اتاق جدا دادم یه وقت خونمو مکان نکنی!
یونگی اخمی غلیظ کرد و دمپایی گوچی ای که پاش بود رو در آورد به سمت کوک پرت کرد، مرد جا خالی داد و فقط خندید.
یونگی: این طرز حرف زدن با بزرگ تره؟ بی ادب. بعدش هم اصلا اون بشر خوابه!
-هرچی!
دیگه چیزی بین دو مرد رد و بدل نشد و هردو به سمت اتاقشون حرکت کردن.
"تایم اسکیپ، صبح ساعت ۱۲:۰۳ دقیقه"
مرد با صدای ناله ی ظریف پسر بیدار شد؛ پسر کوچیکتر بیدار شده بود و داشت گردنش رو میمالوند و پاهاشو کش میداد. پسر دستی به پیشونیش کشید و و چشمهاش رو به هم فشار داد. دوباره ناله ای کوتاه کرد و به سمت مرد برگشت.
+هیونگ بیدار شدی؟ ایی پسر، سرم درد میکنه..
مرد نیشخندی زد و بلند شد و روی تخت نشست.
-هیونگ؟ دیشب که منو "ددی" صدا میکردی.
پسر چشم های متعجبش رو به مرد داد.
+دَ-.. ددی؟؟؟
-آره! ددی! تازه تابلو هم میکردی..
+من...من مست بودم! بعدشم تابلو کردم که مست بودم؟ منظورت چیه؟
پسر که حالا با لپ هایی سرخ به مرد زل زده بود، اخمی کرد و دست به سینه شد؛ مرد که از کل ماجرا سرگرم شده بود جواب داد.
-نه عزیزم، منظورم اینه که تابلوی تو ی هال رو برداشته بودی و داشتی میگاییدیش.
مرد نیشخندی صدا دار زد و به سرخ شدن پسرک روبروش خندید.
+لعنتی!
پسر به خودش لعنتی فرستاد و سرش رو توی بالشت فرو برد و جیغی بنفش کشید، البته بالشت جیغش رو خفه کرد.
-حالا گلوتو پاره نکن، نمیخوای به ددی بوس بدی؟
پسر اخمی غلیظ کرد و مرد رو با عصبانیت هل داد.
و فقط باعث شد که جونگکوک بیشتر بخنده.
۱۲.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.